جدول جو
جدول جو

معنی نرم نرمک - جستجوی لغت در جدول جو

نرم نرمک
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوشک، اندک اندک، آهسته آهسته، تدرّج، پلّه پلّه، رفته رفته، کم کم، متدرّج، خرد خرد، نرم نرم، جسته جسته، خوش خوش، آرام آرام، کیچ کیچ
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
فرهنگ فارسی عمید
نرم نرمک
(نَ نَ مَ)
نرم نرم. باملایمت. به طور نرمی. آهسته آهسته. (از ناظم الاطباء) :
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی.
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج درد هر شهری جداست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نرم نرمک
آهسته آهسته بتدریج: نرم نرمک گفت: شهرتوکجاست ک که علاج اهل هرشهری جداست ک (مثنوی. نیک. 11: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
نرم نرمک
((~. نَ مَ))
به تدریج، آهسته آهسته
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
فرهنگ فارسی معین
نرم نرمک
آرام آرام، آهسته، بتدریج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ نَ مَ)
آهسته. (فرهنگ نظام). به طور نرمی و ملایمت. آهسته آهسته. (ناظم الاطباء). کم کم. کم کمک. خوش خوشک. خوشک خوشک. اندک اندک:
نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت
با بنۀ میر قصد رفتن داری.
فرخی.
نرمک نرمک همی کشم همه شب می
روز به صد رنج و درد دارم دستار.
فرخی.
خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه ای و گفتاری می شنید. (تاریخ بیهقی ص 426). چون در بادیۀ طور رسید قوم را گفت شما نرمک نرمک می آئید تا من از پیش شما بروم. (قصص الانبیاء ص 110).
نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد
غبغب این می مکد عارض آن می مزد.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
نرم نرم. رجوع به نرم نرم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) :
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم.
فردوسی.
نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم.
فردوسی.
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم.
فردوسی.
، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج:
ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم
تا برند اسپش همانگه گرم گرم.
رودکی (از احوال و اشعار ص 1090).
همی راندندآن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آواز گرم.
فردوسی.
کنون آرزویت بیاریم گرم
دگر تازه هر خوردنی نرم نرم.
فردوسی.
جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم
باری کز او پسنده بشد کار و بار من.
ناصرخسرو.
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام.
ناصرخسرو.
نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر.
سنائی.
، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی).
گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ مَ)
نم نم. اندک اندک. کم کم. به تأنی و آرام آرام: نم نمک باریدن. نم نمک نوشیدن. نم نمک رفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرمک نرمک
تصویر نرمک نرمک
آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
با ملایمت، بطور نرمی، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم نمک
تصویر نم نمک
به تانی و آرام آرام نم نم اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم نمک
تصویر نم نمک
((نَ. نَ مَ))
اندک اندک
فرهنگ فارسی معین
آهسته آهسته، کم کم، یواش یواش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهسته آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته آهسته، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی